به من میگن یه مامان تنبل ... خودم میدونم آخه اینقدر تاخیر؟! یکشنبه هفته گذشته 92/19/10، صبح رفتم تو حیاط که دیدم یه دفعه یه هلو رفت تو دهنم... هوا نبود که هلووووووووووو... هوا عالی بود ... بهاریه بهاری. تصمیم گرفتم که بساط نهار رو جمع کنم و همسری که از سر کار اومد نهار رو ببریم بیرون بخوریم. کیاوش مامان هم که کلی ذوق بود و به دار و درختا نگاه میکرد. البته یه چرت کوتاهی هم زد. رفتیم و از طبیعت و همون هلووه که گفتم لذت بردیم اساسی. غروب که هوا داشت کم کم سرد میشد برگشتیم خونه. جاتون خالی ......... خیلی بود عالی."شاعر بودم و خودم خبر نداشتم " سه شنبه92/9/12: باز صبح که رفتم تو حیاط همون چهره ی آشنا رو دوباره دیدم ...آره همون هلو رو می...