آخر هفته ي ما
پنج شنبه عصر اولين قطرات باران پاييزي شروع به باريدن كردند و من هم كه عاشششششششششق بارون! كياوش ناز مامان رو بردم تو حياط و بارون رو بهش معرفي كردم و البته بردمش زير بارون تا چند قطره بارون هم بخوره به صورت ماهش. هرچند كه خيلي دوست نداشت. الهي مامان فداي او صورت ماهت بشه. زير بارون دعا كرديم براي همه و همه و براي خودمون.
براي شام هم يكي از دوستامون مهمونمون بود كه يه دخملي تپل مپل به اسم مهرسا داشتن كه 7 ماهش بود. خيلي با نمك بود و با روروئكش برا خودش ميچرخيد، هر چند هنوز بلد نبود دور بزنه. بعد از شام رفتيم پارك.
كياوش و مهرسا تو بغل باباها بودن و هر دو تاشون سويشرت آبي تنشون بود. همه به هم ديگه نشونشون ميدادن و بعضي ها هم كه فكر ميكردن دوقلو اند!!! عكس العملها جالب بود.
جمعه عصر هم هوا ابري بود و من و همسري كه عاشق بارون و هواي ابري هستيم و زماني كه هوا ابريه، مي زنيم بيرون از خونه. رفتيم پارك و روي يه نيمكت رو به رودخونه نشستيم. كياوش جونم كه اول بيدار بود و آروم و ساكت به همه جا نگاه مي كرد و بعد كم كم خوابش برد. من و همسري هم كه از هواي فوق العاده و منظره زيبا لذت مي برديم و در عين حال تماشاگر جت اسكي، قايق موتوري و اتوبوس دريايي بوديم كه كلي آدم رو سوار مي كرد و مي بردشون دورشون مي داد و آهنگهاي شاد براشون ميذاشت. بعضيا هم كه ديگه نمي تونستند جلوي خودشون رو بگيرن، بلند ميشدن و ميرقصيدن.