بازارگردي
امشب براي اولين بار به همراه همسر و گل پسري رفتيم بازار. واي كه چقدر اين گل پسري اذيت كرد! همه اش نق مي زد و گريه و . . . يه شيشه شير هم براش برده بودم اما مگه فايده اي داشت! در نهايت اين ماجرا به نفع كياوش تمام شد و يه دست لباس خوشكل براش گرفتيم و سر ما بي كلاه موند و اومديم خونه.
لباسش رو عوض كردم و شيرش رو خورد. چشماش قرمز شده بود و بي تابي ميكرد. بازم خوابش ميومد و نمي خوابيد. اينم حكايتي شده برا خودش. با كلي دور دادن و لالايي خواندن، خوابيد بالاخره. گذاشتمش تو گهواره و تا نيم ساعت زير لب غر ميزد و من تكونش ميدادم كه نكنه بيدار بشه.
مامان فداش بشه الهي. قند عسل مامانه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی