كياوشكياوش، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

كياوش، عشق مامان و بابا

مختصر نوشت دو هفته ای ما ...

هفته آخر بهمن ماه رو رفتیم مسافرت و این اولین مسافرت کیاوش جونم و همچنین اولین مسافرت زمستانه من بود. ایشون تشریف بردند اصفهان. بین راه کلی برف بود و ما م برای اولین بار بود که برف میدیدیم. خیلی خوب بود کلی بازی کردیم. البته ناگفته نمونه که کیاوش رو هم با کریر بردیم تو برفها. چهار روز اصفهان بودیم و برگشتیم خونه. خدا را شکر کیاوش تو راه خیلی اذیت نشد. فقط از اینکه مدت زیادی تو ماشین بود، دیگه بی حوصله شده بود. آخه کیاوش جونم عادت داره تمام خونه رو بصورت سینه خیز و دنده عقب طی کنه. هفته اول اسفند هم مصادف بود با پایان مرخصی زایمان و شروع کار من. خدا میدونه که سخت ترین روزهای عمرم تو این هفته گذشت. واقعا داغون شدم. تا الان به کار ف...
12 اسفند 1392

کیاوش جونم اولین غذا رو میل فرمودند.

عزیز دل مامان؛ غذای کمکی رو برات از یه ماه زودتر شروع کردم، بخاطر اینکه من می بایست سر شش ماه برم سرکار و آقای دکتر گفتند که زودتر بهت غذا بدم. این هم اولین غذا: فرنی اول با تعجب نگاه کردی که این چیه؟؟؟ مامان میخواد چیکارش کنه؟؟؟ اِ اِ اِ  اینکه داره میره تو دهنم ... ببینم چه مزه ای میده؟؟؟ به به ... خیلی خوشمزه س که!!! بده به مـــــــــــــــن ... بده دیگه!!! جدال کیاوش و مامان بر سر یه کاسه فرنی...   الهی مامان قربونت بره که اینقدر فرنی دوست داری عزیز دلم؛ مامان و بابا خیلی خیلی دوست دارن ...
24 بهمن 1392

اولین مروارید و چند اولین دیگر

پسر عزیز و دوستداشتنی خودم امروز که 5 ماه و 14 روزت شده، اولین دندونت از تو لثه زد بیرون و من کلـــــــــــــــــی خوشحال شدم. هرچند که حدود دو هفته ای بود که تب خفیف داشتی و دیروز هم به شدت بی تابی میکردی. خدایا هزاران بار شکر که پسرم روز به روز داره بزرگتر میشه و همینطور پیشرفت میکنه. عزیز دل مامان؛ چند روزی هم هست که دستهات رو تکیه گاه قرار میدی و سینه ات رو از زمین بلند میکنی و داری آماده میشی برا چهار دست و پا رفتن. آفرین به تو پسر زرنگم دو روز پیش هم تو کریر بودی من تو آشپزخونه. سرک کشیدم و دیدم که بله ... داری تلاش میکنی که انگشتای پات رو بذاری تو دهنت بله .. بلاخره موفق شدی. خیلی بامزه بودی نفسسسسسسسس هفته گذشته هم تون...
15 بهمن 1392

5 ماهگی کیاوش جونم

خدایا هزاران بار شکر .کیاوشم دیروز 5 ماهه شد. این پسرک من کلی پیشرفت کرده و الان خیلی خیلی شیرین شده و مدام دلبری میکنه.الهی که مامان فدات بشه. این هم مختصری از هنرهای بی پایان عزیز دل مادر ... کیاوشم خیلی وقته که تونسته غلت بزنه اما الان به محض اینکه به پشت میذارمش سریعا غلت میزنه. جدیدا یاد گرفته که پنجه پاش رو بگیره و خیلی بامزه تلاش میکنه برا این کار. تو کریر که میذارمش سر و گردنش رو بالا میاره و سعی میکنه بلند شه، ... آخه مادر هنوز خیلی زوده خودتو خسته نکن. خیلی خوب میتونه جغجغه و اسباب بازی هاش رو بگیره و اون وسط مسطا مو، گوش، بینی، ... و هرچی که دم دستش بیاد میگیره و بلافاصله میبره سمت دهنش. شبا کنار خودم میخو...
1 بهمن 1392

پسرکی که باگت دوست داشت!!!

به نظرتون اسم این چیه؟ آره همینی که تو دستم گرفتم .... بذارین بو کنم ببینم ... خیلــــــی خوشبوه که ... کمی مزه کنم ... واییییییییییییی چه خوشمزه اس ... بلههههههههههه همونی که من میخواستم 1،2،3 حملـــــــــــــــه الهی مامان فدات بشه که اینقدر دوستداشتنی و خوبی و اینقدر خوشکل نون میخوری ...
29 دی 1392