كياوشكياوش، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

كياوش، عشق مامان و بابا

هفته ای که گذشت ......

1392/9/19 16:47
نویسنده : مامان فاطمه
202 بازدید
اشتراک گذاری

به من میگن یه مامان تنبل ... خودم میدونمنیشخند

آخه اینقدر تاخیر؟!

یکشنبه هفته گذشته 92/19/10، صبح رفتم تو حیاط که دیدم یه دفعه یه هلو رفت تو دهنم... هوا نبود که هلووووووووووو...هورا هوا عالی بود ... بهاریه بهاری. تصمیم گرفتم که بساط نهار رو جمع کنم و همسری که از سر کار اومد نهار رو ببریم بیرون بخوریم. کیاوش مامان هم که کلی ذوق بود و به دار و درختا نگاه میکرد.ماچ البته یه چرت کوتاهی هم زد.خواب رفتیم و از طبیعت و همون هلووه که گفتم لذت بردیم اساسی. غروب که هوا داشت کم کم سرد میشد برگشتیم خونه. جاتون خالی ......... خیلی بود عالی."شاعر بودم و خودم خبر نداشتمخنده"

سه شنبه92/9/12: باز صبح که رفتم تو حیاط همون چهره ی آشنا رو دوباره دیدم ...آره همون هلو رو میگم دیگهنیشخند. گفتم که حیفه این موقعیت رو از دست بدیم .باز بار و بندیل رو جمع کردم. نهار ، چای، میوه، تخمه، تنقلات و ....... و ساعت 3 راهی شدیم. باز هم کلی خوش گذشت.

جمعه92/9/15: این دفعه یه مسیر دورتری رو انتخاب کردیم و راهی منطقه کوهستانی شمال دزفول شدیم. رفتیم شهیون و دریاچه. از الان طبیعتش شروع میشه به زیبا شدن و تا فروردین که به اوجش میرسه. چون هوا کمی سردتر از روزهای قبل بود، کیاوش رو کمتر بیرون ماشین بردم. به هر حال خیلی خوب بود. غروب که برمیگشتیم ، ورودی شهر جمعیت زیادی دوطرف جاده با ماشین و موتور پارک کرده بودن و نگاه میکردن...به چی؟؟؟؟؟؟؟ سوالاز یکیشون پرسیدیم که گفت موتورا و ماشینا اینجا میان و  نمایش میدن!!!!!!!!!!!!!!

چه تفریح باحالی!!!!!!!!!!!!!!!!تعجب انگشت حیرت به دهان بگزیدیـــــــــــــــــم!

این هم چند تا عکس از تفریحاتمان و البته از گل پسرمان ...

قلبراستی پسر عزیزتر از جانم، یادت نره که مامان و بابا عاشقتن شدیـــــــــــــــــدقلب

 

یکشنبه: پارک دولت...

جمعه: دریاچه و طبیعت زیبای شهیون

 

این هم همون نمایشگاه که گفتم ....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان لي لي
21 آذر 92 4:31
خدايا!سرده اين پايين، ازاون بالا تماشاکن، اگه ميشه فقط گاهی بيا دست منو "ها"کن! خداياسرده اين پايين،ببين دستامو ميلرزه،ديگه حتی همه دنيا به اين دوری نمی ارزه!کسی اينجانمیبينه، که دنيازيرچشماته، يه عمريادمون رفته، زمين دارمکافاته! خدايا!وقته برگشتن، يه کم بامن مداراکن، شنيدم گرمه آغوشت، اگه ميشه منم جاکن؟!
مامان فاطمه
پاسخ
عزییییییییزم
مامان لي لي
21 آذر 92 4:31
اي جان حسابي خوش گذرونديناااااااااا
مامان فاطمه
پاسخ
جاتون خالی.بله واقعا عالی بود. آخه بعد از دو روز هوا واقعا سرد شده و دیگه نمیشه بیرون رفت.
مامان لي لي
21 آذر 92 4:32
عزيزم پس به ليلي و مينا نزديكين
مامان فاطمه
پاسخ
بله عزیزم. من با لیلی جون در ارتباطم. بوس برای المیرای نازنینم و دخمل طلاش
مامان لي لي
21 آذر 92 16:52
'دلم تنگ شده واسه قصه های قدیمی مادر بزرگ که توش آدم خوبه سختی میکشید، اذیت میشد، دنیا سر ناسازگاری باهاش داشت، همه درها به روش بسته بود امّا جوونمرد بود و راستگو و بی شیله پیله وآخرقصه همه چیز جور میشد وسختی ها تموم میشد وحق به حق دار میرسید! حیف که قصه های امروز پُر شده از آدمهای مثلأ زرنگِ نامرد!'
مامان فاطمه
پاسخ
عزیزم دنیا پره از آدمای جورواجور. فقط میتونیم دعاکنیم که هیچ وقت گرفتار اون آدمهای زرنگ نامرد نشیم.
مامان لي لي
24 آذر 92 5:54
خصوصي خواهرم
مامان فاطمه
پاسخ
دارم میام
مامان آرش
24 آذر 92 11:25
ماشاالله آقا کیاوش چقدر بزرگ و شیرین و خوردنی شده. خوش به حالتون. توی این سرما چقدر شهرتون خنکه! تازه قم که یکی از شهرای گرمه طوری نیست که آدم بتونه از خونه بره بیرون. برف و بارون نمیاد اما سوز داره.
مامان فاطمه
پاسخ
مرسی خاله اطفه جون آره کلی خوش گذروندیم. الان اینجا هم هوا خیلی سرده.